داستان دوستان

جایی برای نوشتن و خواندن

داستان دوستان

جایی برای نوشتن و خواندن

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

این داستان از برنامه هزارتوی داستان رادیو نمایش انتخاب شده و می‌توانید آن را از این‌جا بشنوید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۹
farhad hasanzadeh

اولین باری بود که پا به آن فروشگاه بزرگ می‌گذاشتم. فروشگاهی که آدم توی آن احساس گمشدگی می‌کرد. فروشگاهی که همه چیز داشت. به قول بابا از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد. جان آدمیزاد را می‌دانستم چیست ولی هرچه فکر کردم نتوانستم بفهمم شیر مرغ چه طعم و  رنگ و بویی دارد.

همه چیز دم دست بود. درست برعکس بقالی آقا جواد که با یک یخچال گنده و ویترین دکوری جلویت سد ساخته بود، اینجا می توانستی هرچیزی را لمس کنی و بعد انتخاب. اگر هم نمی خواستی، می گذاشتی سر جایش، بدون اینکه یکی مثل آقاجواد غر بزند و بگوید: « تو که مشتری نیستی، چرا وقت ما را تلف می‌کنی! »

بابا که انگار مرا به فروشگاه پدرش آورده باشد، گفت: « کیف می کنی؟ دریای نعمت اینجاست، دریای نعمت!! از شیر مرغ تا…»

بقیه اش را نگفت. نمی دانم یادش رفت یا اشکال دیگری پیش آمد. ادامه دادم: «جان آدمیزاد.»

گفت: « احسنت! جان آدمیزاد. چیزی توی دنیا نیست که این جا نداشته باشه.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۵
farhad hasanzadeh

هویج‌بستنی

 

ما بالا بودیم. بالای پشت‌بام. من دوست نداشتم بالا باشم. بالای پشت‌بام. ولی بابا گیر داده بود که باید با هم کولر را سرویس کنیم. هر وقت گیر می‌داد، تا کله‌ات را به دیوار نمی‌کوبیدی، ول نمی‌کرد. تازه این بار می‌خواست درس «زندگی مشترک» هم بدهد. می‌گفت وقتی زن گرفتی، باید بلد باشی کولرت را سرویس کنی.

گفتم: «عمراً! وقتی زن گرفتم، تلفن می‌زنم سرویس‌کار بیاد کولرم رو کولاک کنه.»

گفت: «چی‌خیال کردی؟ چپان‌چپان پول از می‌گیره. پوست از کله‌ات می‌کنه.»

گفتم: «عیبی نداره. این‌قدر وضعم توپ هست که هم پولش‌رو بدم، هم انعامش رو.»

گفت: «بی‌خود با من بحث نکن. تو حالا حالاها باید درس زندگی بگیری، فهمیدی؟»

هر وقت کم می‌آورد، همین را می‌گفت. بحث و درس را پیش می‌کشید. معلم بود و فکر می‌کرد خانه هم دبستان است که درس بدهد. چاره‌ای نبود جز قبول زحمت. اول از همه فرستادم که از سر خیابان یک بسته پوشال برای کولر 4500 بخرم. بعد گفت جعبه ابزار را بردار و برو پشت‌بام، تا من هم چایم را بخورم و بیایم. گفتم: «سمیه هم می‌آد؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۵
farhad hasanzadeh