آخرین غمزهی قوری خانم / فرهاد حسنزاده
يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ق.ظ
خوشی زده بود زیر دل قوری خانم
نگاهی کرد یواش یواش
از اون بالا به زیر پاش
قلقل می کرد سماور
داغ شده بود بدجوری
از نوک پا تا فرق سر.
قوری خانم دست به کمر
دست دیگهاش جلوی سر
افاده داشت قطار قطار
غمزههای کشیده و دنباله دار .
نگاهی کرد دوباره
به همدم بیچاره
گفت با ناز و افاده:
« سماورآقای چموش!
همیشه در جوش و خروش
کم به ما گرما بفروش!
چه گنده و بی ریخت شدی تازگی!
این هیکله یا خمرهی رنگرزی؟»
یکهای خورد سماور
از این جملهی آخر
«چه گنده و بی ریخت شدی تازگی!
این هیکله یا خمرهی رنگرزی؟»
یه مرتبه آهی کشید
یه آه سرد
یه آه یخ
از ته دل
یه آه سردِ سردِ سرد
چه رازی بود در این آه
که جان قوری یخ کرد!
افتاد انگار ته چاه
گرم بود و سرد شد.
شادی بود و درد شد.
تریک تریک صدا کرد
با زندگی وداع کرد.
از کتاب «بند رختی که برای خودش دل داشت» نوشته فرهاد حسنزاده/ نشر چرخ فلک
۹۹/۰۹/۳۰
عالی ممنون